-
من هلاک تو و خاک زیر پاتم، توپولف !!!
6 بهمن 1388 14:27
من هلاک تو و خاک زیر پاتم، توپولف! من زمین خوردهی جعبه ی سیاتم، توپولف! کشتهی تیپ زدن و قـدّ و بالاتم، توپولف! مردهی ریپ زدن و ناز و اداتم، توپولف! قربـون اون نوسانــات صداتم، توپولف! یه کلوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف! من هواپیما ندیدم اینجوری ناز و ملــوس میپری پر می زنی روی هوا عین خروس! بذار ایرباس واست...
-
نتیجه وقت نشناس بودن!!
5 بهمن 1388 12:06
در مراسم تودیع پدر پابلو، کشیشی که ۳۰ سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از یکی از سیاستمداران اهل محل برای سخنرانی دعوت شده بود. در روز موعود، مهمان سیاستمدار تاخیر داشت و بنابرین کشیش تصمیم گرفت کمی برای مستمعین صحبت کند. پشت میکروفن قرار گرفته و گفت: ۳۰ سال قبل وارد این شهر شدم. انگار همین...
-
عکس دیدنی از خواهـــــــران عنکبوتی !!!
3 بهمن 1388 16:13
-
ماجرای عکاسباشی و پدر اجارهای !!!!
30 دی 1388 16:05
زن و شوهر جوانی که بچه دار نمی شدند برای یافتن چاره به یکی از بهترین پزشکان متخصص مراجعه کردند. پس از معاینات و آزمایش های مربوطه، پزشک نظر داد که متاسفانه مشکل از مرد میباشد و تنها راه حل ممکن، بهره برداری از خدمات «پدر جایگزین» است. زن: منظورتان از پدر جایگزین چیست؟ پزشک: مردی که با دقت انتخاب می شود تا نقش شوهر را...
-
اینجا تهران است...!!!!
28 دی 1388 15:05
-
حکایتی از عبید زاکانی!!!
24 دی 1388 15:18
خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چالهای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله ی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگمارده اند؟» گفت: «میدانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.» خواستم...
-
چت ( عسل و کاظم ) از دست ندید !!!!
21 دی 1388 14:40
-
نتیجه وقت نشناس بودن!
20 دی 1388 13:53
در مراسم تودیع پدر پابلو، کشیشی که ۳۰ سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از یکی از سیاستمداران اهل محل برای سخنرانی دعوت شده بود. در روز موعود، مهمان سیاستمدار تاخیر داشت و بنابرین کشیش تصمیم گرفت کمی برای مستمعین صحبت کند. پشت میکروفن قرار گرفته و گفت: ۳۰ سال قبل وارد این شهر شدم. انگار همین...
-
اینم قفل ضد سرقت ماشین از نوع پیشرفتش !!!
18 دی 1388 00:24
-
داستان کوتاه خیلی جالب !!!
16 دی 1388 14:00
این داستان کوتاه اجازه چاپ نگرفت تا اینکه نویسنده ملزم شد هرکجا واژه ی سبز به کار رفته به رنگ زرد تغییر دهد!!!ا شاگرد راننده اتوبوس مرتب داد میزد : زردوار ، زردوار … بدو حرکت کردیم … زردوار جا نمونی زردعلی نفس زنان خودش را به اتوبوس رساند ، نوجوانی زرده رو که هنوز پشت لبش زرد نشده بود ، یک کیسه گوجه زرد را به زور با...
-
نوشیدن داخل سیل چه حالی میده!!!
14 دی 1388 00:13
-
لطفا گوسفند نباشید!!!!
9 دی 1388 12:50
میدانی فرق بین خردمند و نادان چیست؟ برایت می گویم: خردمند از اشتباهات دیگران و نادان از اشتباهات خود پند می گیرند! - یادت باشد: اگر نتوانی ناملایمات کوچک را تحمل کنی، هرگز نمی توانی کارهای بزرگ انجام دهی! - به یاد بسپار: بازنده ترین افراد، کسانی هستند که هرگز دست به هیچ کاری نمی زنند! - موفقیت تنها هنگامی در تو را می...
-
عکس جالب از کشتی !!!
5 دی 1388 00:05
-
آسایش دو گیتی یا دستور العمل های شیرازی برای زندگی بهتر!!!
4 دی 1388 01:20
سعی کنید روزها استراحت کنید تا شبها راحت بخوابید! در نزدیکی تخت خوابتان صندلی بگذارید تا اگر از خواب بیدار شدید روی آن نشته و استراحت کنید! ایستادن به رفتن، نشستن به ایستادن و خوابیدن به نشستن اولویت دارد! جایی که میتوانید بنشینید چرا میایستید؟ کار امروز را به فردا موکول کنید و کار فردا را به پس فردا! اگر حس کار...
-
رژه مردان درختی !!!!
2 دی 1388 14:22
-
جدیدترین روش های ضایع کردن سوژه مورد نظر در جلوی عموم !!!
1 دی 1388 22:50
کلیه مطالب این پست کاملا جنبه شوخی و طنز داشته و اجرای آن توصیه نمیشود ! ۱- با عصبانیت برین جلوش و تو چشاش زل بزنین و بگین چیه به من خیره شدی؟ چیزی می خوای؟ به غیر از من کس دیگه هم اینجا هست که بتونی نگاش کنی . همش خیره شدی به من که چی بشه ؟ حالا اینا به کنار ، چرا چشمک می زنی؟ چرا آبرو هاتو واسه من بالا و پایین می...
-
گفتمان شتر و مادرش !!!!
1 دی 1388 14:19
آورده اند روزی میان یک ماده شتر و فرزندش گفت وگویی به شرح زیر صورت گرفت: بچه شتر: مادر جون چند تا سوال برام پیش آمده است. آیا می تونم ازت بپرسم؟ شتر مادر: حتما عزیزم. چیزی ناراحتت کرده است؟ بچه شتر: چرا ما کوهان داریم؟شتر مادر: خوب پسرم. ما حیوانات صحرا هستیم. در کوهان آب و غذا ذخیره می کنیم تا در صحرا که چیزی پیدا...
-
تا حالا دزدی تخم لاکپشت دیده بودی!!!!
30 آذر 1388 14:52
-
طوطی مدیرارشد !!!!!
28 آذر 1388 23:37
مردی به یک مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یک طوطی کرد. صاحب فروشگاه به سه طوطی خوش چهره اشاره کرد و گفت: «طوطی سمت چپ ۵۰۰ دلار است.» مشتری: «چرا این طوطی اینقدر گران است؟» صاحب فروشگاه: «این طوطی توانایی انجام تحقیقات علمی و فنی دارد.» مشتری: «قیمت طوطی وسطی چقدر است؟ صاحب فروشگاه: طوطی وسطی ۱۰۰۰ دلار است. برای...
-
تصویر جالب هنگام آمدن طوفان!!!
28 آذر 1388 15:25
-
درددل یک بزاز اصفهانی!!!!
27 آذر 1388 11:10
خانووم… بعد از این که هفت هشت دفعه، هی اومدس و رفته س ودیده س و نخریدس ، بالاخره، باری آخرکه اومدس، یه دفعه دیگه هم پارچه را دیدس، این دفعه ، کم و بیش پسندیده س وخبری مرگش خریدس. برده س ، برا اینکه بعدآ آب نرد و کو چیک نشد ، پارچه را شسته س ، بعدش برید ه س ، داده س خیاط براش دوخته س ، پوشیده اس ، باهاش رفته اس عروسی،...
-
عکس جالب از رژه نیروی دریایی !!!
26 آذر 1388 11:41
-
حاضر جوابی برنارد شاو در مقابل یک نویسنده جوان !!!
25 آذر 1388 15:36
روزی روزگاری نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو پرسید: «شما برای چی می نویسید استاد؟» برنارد شاو جواب داد: «برای یک لقمه نان.» پسره بهش برخورد. پس توپید که: «متاسفم. برخلاف شما ما برای فرهنگ می نویسیم.» و برنارد شاو گفت: «عیبی ندارد پسرم. هر کدام از ما برای چیزی می نویسیم که نداریم.»
-
هنرنمایی با پول!!!
23 آذر 1388 11:35
-
لطیفه خدا ناظر نیست !!
22 آذر 1388 14:42
بچهها در ناهارخورى مدرسه به صف ایستاده بودند. سر میز یک سبد سیب بود که روى آن نوشته بود: فقط یکى بردارید. خدا ناظر شماست. در انتهاى میز یک سبد شیرینى و شکلات بود. یکى از بچهها رویش نوشت: هر چند تا مىخواهید بردارید! خدا مواظب سیبهاست
-
ساعت شلوغی در تایپه مرکز تایوان !!!
21 آذر 1388 16:49
-
عکس یادگاری !!!
21 آذر 1388 11:33
عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچههاى کلاس عکس یادگارى بگیرد. معلم هم داشت همه بچهها را تشویق میکرد که دور هم جمع شوند. معلم گفت: ببینید چقدر قشنگه که سالها بعد وقتى همهتون بزرگ شدید به این عکس نگاه کنید و بگوئید : این احمده، الان دکتره. یا اون مهرداده، الان وکیله. یکى از بچهها از ته کلاس گفت: این هم آقا معلمه،...
-
کشور 26 کیلومتری تووالو در اقیانوس آرام زیر آب خواهد رفت!!!
19 آذر 1388 21:40
-
حکایت جذاب آغا محمد خان و شکایت شاکی!!!
18 آذر 1388 00:32
در زمان آغا محمد خان قاجار، شخصى از حاکم شهر خود که با صدر اعظم نسبت داشت، نزد صدر اعظم شکایت برد. صدر اعظم دانست حق با شاکى است گفت: اشکالى ندارد، مى توانى به اصفهان بروى. مرد گفت: اصفهان در اختیار پسر برادر شماست. گفت : پس به شیراز برو. او گفت : شیراز هم در اختیار خواهر زاده شماست. گفت : پس به تبریز برو. گفت : آنجا...
-
تا حالا ماشین عروس گاو دیدی !!!
16 آذر 1388 14:27