روزی, روزگاری مردی تصمیم گرفت کتابی بنویسد به اسم مکر زنزنی از این قضیه باخبر شد و راه افتاد پرسان پرسان خانه آن مرد را پیدا کرد به بهانه ای رفت تو و پرسید داری چی می نویسی؟
برای خواندن بقیه داستان برو به ادامه مطلب !!!