داستان کوتاه خیلی جالب !!! |
این داستان کوتاه اجازه چاپ نگرفت تا اینکه نویسنده ملزم شد هرکجا واژه ی سبز به کار رفته به رنگ زرد تغییر دهد!!!ا شاگرد راننده اتوبوس مرتب داد میزد : زردوار ، زردوار … بدو حرکت کردیم … زردوار جا نمونی زردعلی نفس زنان خودش را به اتوبوس
رساند ، نوجوانی زرده رو که هنوز پشت لبش زرد نشده بود ، یک کیسه گوجه زرد را به
زور با خود حمل میکرد ، بعد از اینکه کیسه ی گوجه زرد را در صندوق بغل اتوبوس گذاشت
نفسی کشید و سوار شد . تمام روز با میوه جات و زردیجات سر و کار داشت و گاهی به سفارش مشتری زردی هم پاک میکرد ، آخر وقتها هم فلفل زردهای درشت را به سفارش کبابی محل جدا میکرد. حالا در موسم زرد بهار با اشتیاق فراوان قصد برگشت به روستای سرزردشان را داشت. دلش برای خوردن زردی پلو کنار خانواده پر میزد ،
در این بهار کاملا زرد با آن زرده زاران بکر و دست نخورده ، دویدن روی تپه های
سرزرد ، غلطیدن روی زرده ها دیوانه اش کرده بود
دلت شاد و سرت زرد باد ، چرا اینقدر نگرانی؟ زردعلی با ناراحتی جواب داد : اینجوری که معلومه نصف شب میرسیم زردوار ، سید کلاه زردش را روی سر جابجا کرد و ادامه داد : بالاخره میرسیم حالا یک کم دیر بشه چه اشکالی داره ؟ بعد یک مشت چاغاله ی زرد ریخت تو مشت زردعلی و گفت : برگ زردیست تحفه ی درویش ..
در همین بین بود که ناگهان یکی از نیروهای ضد شورش جلو اتوبوس زرد شد و با تحکم گفت : این اتوبوس توقیفه ، راننده با دستپاچگی پاسخ داد : چرا ؟ ما که خلافی … ، ولی قبل از آنکه جمله ی راننده تمام شود با باتوم محکم کوبید روی شیشه و فریاد زد: حالا دیگه اتوبوس زرد تو جاده راه میندازی؟
منبع : http://omid20.info/ |