آرزوی بزرگ آهو خانم !!!

روزی یک پری سراغ آهویی رفت و گفت:

آهو جون! دوست داری شوهرت چه جور موجودی باشه؟

 

آهو گفت:

یه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش.

 

پری آرزوی آهو رو برآورده کرد و آهو با یک الاغ ازدواج کرد. شش ماه بعد آهو و الاغ برای طلاق سراغ سلطان جنگل رفتند.

 

سلطان پرسید:

علت طلاق؟

 

آهو گفت:

توافق اخلاقی نداریم، این خیلی خره.

 

سلطان پرسید:

دیگه چی؟

 

آهو گفت:

شوخی سرش نمیشه، تا براش عشوه میام جفتک می‌اندازه.

 

سلطان پرسید:

دیگه چی؟

 

آهو گفت:

آبروم پیش همه رفته، همه میگن شوهرم حماله.

 

سلطان پرسید:

دیگه چی؟

 

آهو گفت:

مشکل مسکن دارم، خونه‌ام عین طویله است.

 

سلطان پرسید:

دیگه؟

 

آهو گفت:

اعصابم را خورد کرده، هر چی ازش می‌پرسم، مثل خر بهم نگاه می‌کنه.

 

سلطان پرسید:

دیگه چی؟

 

آهو گفت:

تا بهش یه چیزی میگم صداش رو بلند می‌کنه و عرعر می‌کنه.

 

سلطان پرسید:

دیگه چی؟

 

آهو گفت:

از من خوشش نمیاد، همه‌اش میگه لاغر مردنی، تو مثل مانکن‌ها می‌مونی.

 

سلطان رو به الاغ کرد و گفت:

آیا همسرت راست میگه؟

 

الاغ گفت:

آره.

 

سلطان گفت:

چرا این کارها رو می‌کنی؟

 

الاغ گفت:

واسه اینکه من خرم.

 

سلطان فکری کرد و گفت:

خب خره دیگه، چکارش میشه کرد؟!