شعر نماز جمعه

نماز جمعه

 اشک آور که زدندخواهرم وضوی اشک ساخت

و پدرم

برای اولین بار ..............

 

گریست 
باتوم ها که بالا آمد
مادرم جیغ زد: یا زهرا
و پهلویش را گرفت
برادرم
سربند سبزش را 
به زخم کسی بست
هر دو را گرفتند
سرنوشت علویان
همیشه زندان بوده است

مردم 
" علی اکبرشان " را 
به میدان فرستاده بودند 
شمرها 
رجز می خواندند 

درها را 
به روی مسلمانان بستند؛ 
خدا 
دوباره سوره علق خواند: 
ارأیت الذی ینهی عبدا اذا صلی* 

ایرانیان 
خیابان را 
سجاده کردند 


شعر از: احسان پارسا از سایت غریو